من،۱۸ساله،جوجه آرشیتکت

هاله اَبوت و دنیایش...!

من،۱۸ساله،جوجه آرشیتکت

هاله اَبوت و دنیایش...!

جلسه ی انجمن علمی و مهندس کاو** و باقی قضایا!

وقتی شب قبل از یه کلاس کسل کننده ساعت ۳ونیم خوابیده باشی اصلا غیر عادی نیست که از ساعت ۸ که کلاس شروع شده تا ۹ونیم نتونی آنالیز کنی کجایی و اصلا این آقاهه که بهش «میگن» استاد کیه؟! 

فقط خیلی خوشحالم که از رو اون صندلی بلند با کله زمین نخوردم وگرنه خواب از سر همه میپرید!فقط اونقدر به هوش بودم که وقتی دارم خمیازه میکشم و سرم رو به دیوار پشت تکیه دادم و یهو همون آقاهه(که بهش میگن استاد)نیگام میکنه،خمیازه م رو قورت بدم و یه سرم رو تکون تکون بدم که یعنی آره بابا!خیلی خوب توضیح میدی«استاد»!!!!!!!!!!!  

بعد از اون کلاس جذاب جلسه ای داریم به نام معرفی انجمن علمی گروه معماری که دختری که بهش میگن «دانشجو»(!!!!!!) اومده واسمون افاضات در میفرماید از خودش که شما را به شنیدن گزیده ای از در و گوهر های ایشان دعوت میفرمایم! :: 

۱) ما باید خواسته هامون رو از دانشگاه بخوایم !!!  

(بدون شرح...)

۲) کارت رو با مبلغ ناچیز ۲۰۰۰ تومن خریداری بفرمایید!  

(۲۰۰۰تومن کجاش ناچیزه!من پولامو هر ماه جمع میکنم بشه ۲۰۰۰تومن آخر ماه باهاش آیس پک بخرم!)

۳)ما میخوام اینجا رو دانشگاه بکنیم!  

(ببخشید من شخصا یادمه تو دفترچه انتخاب رشته زدم: «دانشگاه» رازی!)

۴)ما دنبال کارهای اداری اردوها هستیم و این مسئله قابل حل هستش فقط یه کم ورق بازی داره!! 

 (منظور ایشون کاغذ بازی بود،نه ورق بازی! که البته در ادامه فرمودند که ما ورق بازی میکنیم با ادارییون دانشگاه اما قمار نمیکنیم!) 

۵)ما دنبال کارهای جانبی برای ساختمون معماری هستیم مثل خرید میز پینگ پنگ!  

(ساختمون معماری بوفه نداره و ما مجبوریم بکوبیم بریم فنی چیز میز بخریم اونوقب ایشون دنباله میز پینگ پنگ هستن!!!اصلا من نمیفهمم انجمن علمی چکار داره به میز پینگ پنگ!تلسکوپ بخرین بهتر نیست؟!)

۶)ما قدرت تعویض استاد نداریم!  

(بدون شرح)

۷)باشه عزیزم! (در جواب یکی از پسرها!)  

(ایشون چون سال بالایی بودن یحتمل اون پسره رو جای پسر خودش دیده!!!!)

۸)از تلویزیون اومدند و از نمایشگاه ما فیلم گرفتن!   

(یادمه پیش دبستانی که بودم به مامانم گفتم : مامان!از «صدا و سیما» اومدن «گزارش»تهیه کردن!)

۹)ما در حال صحبت در این زمینه با استادها هستیم! 

(استادها = اساتید) 

پ.ن۱:آخرش سنگسار ثریا م رو دیدم. 

پ.ن۲:مطمئن باش تایم ۹تا۱۰ من مال مال تو است و من نه موبالم را اشغال میگذارم نه ثابتم را.

پ.ن۳:اول هفته ها میرم کل کیوسک سر کوچه مون رو میخرم میام خونه! 

پ.ن۴:دوستان یادم رفت بگم که: من کتاب هم خیلی دوست دارم و اینکه از اونجایی که فقط خوندن کتاب مهم نیست بلکه داشتنش هم مهمه،من شوهر آهو خانم و ژان کریستف و بربادرفته رو ندارم! 

پ.ن۵:امروز رکورد شیکوندم و ۲ تا ۶ونیم بعد از ظهر خوابیدم! 

پ.ن۶:امروز واسه اینکه بدونم دانشگاه بعد از ظهر هم تعطیله یا نه حدودا یه ربع رادیو کرمانشاه گوش کردم،الان حس میکنم لهجه م عوض شده! 

پ.ن۷:امروز کرمانشاه شدیدا گرد و غبار و خاک و .. بود.صبح که رفتم تو حیاط گفتم:به به!چه مه ی!!!!اومدم یه نفس عمیق کشیدم که تا همین یه ربع پیش سرفه میزدم! 

پ.ن۸:دارم نقشه میکشم تا ۵شنبه جمعه ای که احتمالا خلوت است اتاقم را عوض کنم و کلا از ظبقه ی بالا به پایین کوچ کنم!سخت است خصوصا که مخالفت شدید اللحن مادرخانومی و تهدیداتشان پشت سرم است اما من مقادیری کله خرم! 

درباره ی توطئه ام خواهم نوشت! 

پ.ن۹:هیچی!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

خوشحال یا ناراحتم که اون حس رو درک کردی؟ من هیچ وقت نمی تونم وصفش کنم. هیچ وقت حس هام رو اصلا نمی تونم وصف کنم اما این یکی( که دارم باهاش زندگی می کنم) خیلییی غیر قابل وصفه
اما خوشحالم که داری روی زندگی رو کم می کنی
کم نیار لطفا
من کم آوردم اما تو نیار

بهنام پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ق.ظ http://ghatrebnasim.blogfa.com

خاله سنگسار ثریا
خیلی سبک و سطحی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد