تولدم مبارک...

مسواک زدم اما یادم نبود که میخام امشبو بیدار باشم و هله هوله(یا حله حوله یا هله حوله یا حله هوله!!!)بخورم
چون نمیخوام منفی بنویسم (هرچند ممکنه چیزای منفی ای وجود داشته باشه)پس از امشب و دیدار دوباره ی آقای "پ" و کانون توجه شدن چیزی نخواهم نوشت
نمیدونم چرا مدتیه این همه حساس شدم؛حساس به هر حرفی که درست یا غلط میشنوم؛حساس به رفتار دوست و آشنا و فامیل
بگذریم
یه حال اساسی به اتاقم دادم و پنجره بازه و یه نسیم خنک 21 اسفندی پرده رو تکون میده...همیشه از عشق بازی پرده و باد لذت میبرم
مامان منو سورپرایز کرده و هفت بسته عود خریده.منم عودها رو تو لیوان گذاشتم و دوتاش رو روشن کردم
یه بسته شکلات تلخ هم آوردم و رو تخت دراز کشیدم و در رو هم بسته ام
خلاصه پادشاهی میکنم امشب
(آخه در مواقع عادی روشن کردن عود به خاطر آسم و باز گذاشتن پنجره حتا در اوج تابستان غدغن میباشد!)
اما امشب "من" حاکمم
دوست ندارم چرتکه بندازم و از 21 اسفند 69 شروع کنم تا برسه به 88
این 19 سال هر چی که بوده از من هاله ای ساخته که الآن که تو آینه میبینمش احساس میکنم یه کم،فقط یه کم دوستش دارم و این خیلی حرفه که آدم خودش رو دوست داشته باشه...حتا شده یه کم
...
شوخی شوخی دو دهه زندگی کردم و دو دهه یه عمره
زندگی رو دوست دارم...زندگیم رو دوست دارم
این 19 سالی که گذشته رو خیلی رو دوست دارم و الان که نیگا میکنم میبینم که به خیلی چیزایی که دلم میخواسته رسیدم و حالا دارم آرزوهای جدید واسه خودم میسازم
آرزوهایی که 19 سال دیگه باید بهشون رسیده باشم یا حداقل باید تلاشم رو کرده باشم
...
پ.ن:از همه ی دوستای کلوبی و نتی هم مرسی که تولدم رو مبارک گفتن
(خودم واسه جمله بندیم کف کردم؛عوضش هم نمیکنم)

...
من دو دهه زیسته ام،پس هستم
من متولد میشوم،پس هستم
من هاله ام،پس هستم
من هستم
من هستم
من هستم