من،۱۸ساله،جوجه آرشیتکت

هاله اَبوت و دنیایش...!

من،۱۸ساله،جوجه آرشیتکت

هاله اَبوت و دنیایش...!

تولدم مبارک...

مسواک زدم اما یادم نبود که میخام امشبو بیدار باشم و هله هوله(یا حله حوله یا هله حوله یا حله هوله!!!)بخورم
چون نمیخوام منفی بنویسم (هرچند ممکنه چیزای منفی ای وجود داشته باشه)پس از امشب و دیدار دوباره ی آقای "پ" و کانون توجه شدن چیزی نخواهم نوشت
نمیدونم چرا مدتیه این همه حساس شدم؛حساس به هر حرفی که درست یا غلط میشنوم؛حساس به رفتار دوست و آشنا و فامیل
بگذریم
یه حال اساسی به اتاقم دادم و پنجره بازه و یه نسیم خنک 21 اسفندی پرده رو تکون میده...همیشه از عشق بازی پرده و باد لذت میبرم
مامان منو سورپرایز کرده و هفت بسته عود خریده.منم عودها رو تو لیوان گذاشتم و دوتاش رو روشن کردم
یه بسته شکلات تلخ هم آوردم و رو تخت دراز کشیدم و در رو هم بسته ام
خلاصه پادشاهی میکنم امشب
(آخه در مواقع عادی روشن کردن عود به خاطر آسم و باز گذاشتن پنجره حتا در اوج تابستان غدغن میباشد!)
اما امشب "من" حاکمم
دوست ندارم چرتکه بندازم و از 21 اسفند 69 شروع کنم تا برسه به 88
این 19 سال هر چی که بوده از من هاله ای ساخته که الآن که تو آینه میبینمش احساس میکنم یه کم،فقط یه کم دوستش دارم و این خیلی حرفه که آدم خودش رو دوست داشته باشه...حتا شده یه کم
...
شوخی شوخی دو دهه زندگی کردم و دو دهه یه عمره
زندگی رو دوست دارم...زندگیم رو دوست دارم
این 19 سالی که گذشته رو خیلی رو دوست دارم و الان که نیگا میکنم میبینم که به خیلی چیزایی که دلم میخواسته رسیدم و حالا دارم آرزوهای جدید واسه خودم میسازم
آرزوهایی که 19 سال دیگه باید بهشون رسیده باشم یا حداقل باید تلاشم رو کرده باشم
...
پ.ن:از همه ی دوستای کلوبی و نتی هم مرسی که تولدم رو مبارک گفتن
(خودم واسه جمله بندیم کف کردم؛عوضش هم نمیکنم)

...
من دو دهه زیسته ام،پس هستم
من متولد میشوم،پس هستم
من هاله ام،پس هستم
من هستم
من هستم
من هستم

عشق به زبان اشاره...

شونصد ساعت چیز میز نوشتم همه اش پرید! 

یه کمی ش رو مینویسم...خلاصه تر از اونچه که بود. 

۱) 

خانم جان رو خیلی دوست دارم ها،اما وقتی جلوم گردو میخوره کتاب و کاغذ و قلم و پی سی رو برمیدارم و میرم یه جا دیگه! 

۲) 

جدیدا خیلی میرم تو حالت گاما! 

مثلا سر کلاس عمومی یهو کله ام میره...نصف شب کابوس میبینم اس ام اس میدم به سین که : من میترسم!فردا صبح که جواب اون اس ام اس رو میبینم تازه یادم میفته که دیشب گویا اس ام اس داده بودم! خونه ی مامان بزرگ اینا دارم پرتقال پوس میکنم یهو دستمو میبرم!و ... 

۳) 

آقای چالنگی چرا وقتی سوادت قد نمیده از خودت حرف میزنی؟ 

سروانتس نویسنده ی فرانسوی قرن ۱۹ ؟!!؟؟؟!!!   

خب عزیز من نگو خب!اگه ادبیات رو ۷۰ نزده بودم چیزی نمیگفتم!! 

۴) 

وقتی از سفر برمیگردم تا چند روز کلی کار دارم واسه انجام دادن.مثل خوندن وبلاگایی که همیشه میخونمشون،نوشتن افاضات تو دفتر قرمز،حال دادن به اتاقم،میل و آف و ... خوندن،باز کردن کلوب و یاهو و ... 

ولی وقتی کلی بنویسم و همه ش فرت بشه خیلی اعصابم به هم میریزه! 

۵) 

شاید حکمت اینکه از پرواز ۱۱جا بمونم این بود که با زوج کر و لالی همسفر بشم که با زبان اشاره به هم عشق میدادن و من دلم میخواست بهشون بگم که با نگاه هم میشه عشق داد...(دیدم که میگم!...) 

۶) 

........ 

(فعلا سانسور میشود) 

وقتی هاله اَبوت عصبانی می شود

 

وقتی عصبانیم اول از همه حدودا نیم ساعت بی هدف و بدون فکر و بدون تمرکز دارت بازی میکنم که در نهایت عضلاتم میگیره و بیخیال میشم.

بعد از آن یک مقادیر قابل توجهی خط خطی میفرماییم در دفتر قرمزمان و بعد به زمین و زمان فحش میدهیم و به صورت تَق(یا تَغ یا طَق و شاید هم طَغ!)دفترمان را میبندیم و حواله اش میکنیم بر شلفمان! 

در مرحله ی سوم میرویم یک دوش میگیریم.این دوش یک ساعت به طول می انجامد چون کارهای متفرقه مثل گر** و مشت کوبیدن بر دیوار و آب بازی دارد.نیم ساعت دوم را با آب سرد ریلکس میکنیم.  

بعد که دوش تمام میشود لباس یوگایم را میپوشم و حرکاتی را که دوستشان دارم انجام میدهم(بدون گرم کردن)مثل ساواناسانا ، واجراسانا ، ویپاریتاکارانی و سیرساسانا. 

بعد از آن یکی از دی وی دی های یانی را به رندم انتخاب میفرمایم و ولومش را تا ته زیاد میکنم و و حال میکنم.  

بعد دو تا عود روشن میکنم که بویش کرمانشاه را برمیدارد!

وقتی کار خاص دیگری ندارم که انجام بدهم و برای حسن ختام! یک نسکافه ی شکلات پهلو خودمان را مهمان میکنیم و حالش را میبریم! 

بعد از تمام این مراحل ان چیزهایی را که دو ساعت پیش نوشته بودم را میخوانم و هر هر میخندم.  

ته تهش که حالم خوب میشود میروم سر تارم و مینوازم و مینوازم و مینوازم تا صدای اهل بیت را دربیاورم! 

تفاوت این تار زدن با زمانهای دیگر این است که با صدای بلند با چیزی که میزنم میخوانم و حالش را میبرم!(که در اکثر موارد چون زدن و خواندن همزمان برایم شدیدا سخت است فقط خودم میفهمم چه میخوانم یا میزنم!به همین خاطر اهل بیت ترجیح میدهند فقط بنوازم!!) 

پ.ن1:البته در طول این پروسه عواقب نزدیک شدن به من با خودتان است.(اهل بیت در چنین مواقعی تا شعاع 3متری اینجانب پیدایشان نمیشود!) 

پ.ن2:به طور متوسط هر سه ماه و 6 روز یکبار در این حد عصبی میشوم! 

پ.ن3:امروز یکی از آن سه ماه و 6 روزها بود! 

پ.ن4:فقط یک نفر است که در چنین مواقعی میتوانم تحملش کنم! 

چون فقط اوست که به من حق میدهد گاهی هم که شده بزند به سرم! 

پ.ن5:آخر سال است و یک ماهی میشود که عود ندارم.  

جلسه ی انجمن علمی و مهندس کاو** و باقی قضایا!

وقتی شب قبل از یه کلاس کسل کننده ساعت ۳ونیم خوابیده باشی اصلا غیر عادی نیست که از ساعت ۸ که کلاس شروع شده تا ۹ونیم نتونی آنالیز کنی کجایی و اصلا این آقاهه که بهش «میگن» استاد کیه؟! 

فقط خیلی خوشحالم که از رو اون صندلی بلند با کله زمین نخوردم وگرنه خواب از سر همه میپرید!فقط اونقدر به هوش بودم که وقتی دارم خمیازه میکشم و سرم رو به دیوار پشت تکیه دادم و یهو همون آقاهه(که بهش میگن استاد)نیگام میکنه،خمیازه م رو قورت بدم و یه سرم رو تکون تکون بدم که یعنی آره بابا!خیلی خوب توضیح میدی«استاد»!!!!!!!!!!!  

بعد از اون کلاس جذاب جلسه ای داریم به نام معرفی انجمن علمی گروه معماری که دختری که بهش میگن «دانشجو»(!!!!!!) اومده واسمون افاضات در میفرماید از خودش که شما را به شنیدن گزیده ای از در و گوهر های ایشان دعوت میفرمایم! :: 

۱) ما باید خواسته هامون رو از دانشگاه بخوایم !!!  

(بدون شرح...)

۲) کارت رو با مبلغ ناچیز ۲۰۰۰ تومن خریداری بفرمایید!  

(۲۰۰۰تومن کجاش ناچیزه!من پولامو هر ماه جمع میکنم بشه ۲۰۰۰تومن آخر ماه باهاش آیس پک بخرم!)

۳)ما میخوام اینجا رو دانشگاه بکنیم!  

(ببخشید من شخصا یادمه تو دفترچه انتخاب رشته زدم: «دانشگاه» رازی!)

۴)ما دنبال کارهای اداری اردوها هستیم و این مسئله قابل حل هستش فقط یه کم ورق بازی داره!! 

 (منظور ایشون کاغذ بازی بود،نه ورق بازی! که البته در ادامه فرمودند که ما ورق بازی میکنیم با ادارییون دانشگاه اما قمار نمیکنیم!) 

۵)ما دنبال کارهای جانبی برای ساختمون معماری هستیم مثل خرید میز پینگ پنگ!  

(ساختمون معماری بوفه نداره و ما مجبوریم بکوبیم بریم فنی چیز میز بخریم اونوقب ایشون دنباله میز پینگ پنگ هستن!!!اصلا من نمیفهمم انجمن علمی چکار داره به میز پینگ پنگ!تلسکوپ بخرین بهتر نیست؟!)

۶)ما قدرت تعویض استاد نداریم!  

(بدون شرح)

۷)باشه عزیزم! (در جواب یکی از پسرها!)  

(ایشون چون سال بالایی بودن یحتمل اون پسره رو جای پسر خودش دیده!!!!)

۸)از تلویزیون اومدند و از نمایشگاه ما فیلم گرفتن!   

(یادمه پیش دبستانی که بودم به مامانم گفتم : مامان!از «صدا و سیما» اومدن «گزارش»تهیه کردن!)

۹)ما در حال صحبت در این زمینه با استادها هستیم! 

(استادها = اساتید) 

پ.ن۱:آخرش سنگسار ثریا م رو دیدم. 

پ.ن۲:مطمئن باش تایم ۹تا۱۰ من مال مال تو است و من نه موبالم را اشغال میگذارم نه ثابتم را.

پ.ن۳:اول هفته ها میرم کل کیوسک سر کوچه مون رو میخرم میام خونه! 

پ.ن۴:دوستان یادم رفت بگم که: من کتاب هم خیلی دوست دارم و اینکه از اونجایی که فقط خوندن کتاب مهم نیست بلکه داشتنش هم مهمه،من شوهر آهو خانم و ژان کریستف و بربادرفته رو ندارم! 

پ.ن۵:امروز رکورد شیکوندم و ۲ تا ۶ونیم بعد از ظهر خوابیدم! 

پ.ن۶:امروز واسه اینکه بدونم دانشگاه بعد از ظهر هم تعطیله یا نه حدودا یه ربع رادیو کرمانشاه گوش کردم،الان حس میکنم لهجه م عوض شده! 

پ.ن۷:امروز کرمانشاه شدیدا گرد و غبار و خاک و .. بود.صبح که رفتم تو حیاط گفتم:به به!چه مه ی!!!!اومدم یه نفس عمیق کشیدم که تا همین یه ربع پیش سرفه میزدم! 

پ.ن۸:دارم نقشه میکشم تا ۵شنبه جمعه ای که احتمالا خلوت است اتاقم را عوض کنم و کلا از ظبقه ی بالا به پایین کوچ کنم!سخت است خصوصا که مخالفت شدید اللحن مادرخانومی و تهدیداتشان پشت سرم است اما من مقادیری کله خرم! 

درباره ی توطئه ام خواهم نوشت! 

پ.ن۹:هیچی!

اسفند و کادوی تولد من

یکی از عشقهای اول و آخر من چیپس و آب پرتقال و ماسته!(خصوصا زمانی که از این آب پرتقال گازدار ها باشه و ماست موسیر!) 

منظور خاصی نداشتم،فقط خواستم بگم بفرمایید چیپس و آب پرتقال! 

یکی دیگه از علایق بزرگ من شکلات تلخه!(تولدم نزدیکه،دلم میخواد یکی از دوستان یه باکس بزرگ شکلات 92  % بهم بده!) 

یکی دیگه از این علایق من اسلیپرز ه(از این دمپایی های گرم و نرم خواب!)که بازم خوشحال میشم اگه یکی دیگه از دوستان واسم اسلیپرز کادو بیاره! 

یه چیز دیگه هم که خیلی وقته دلم میخواد اما پیداش نمیکنم رژلب شیواژی شماره 602 هستش! اونم اگه دوستان خواستن خوشحال میشم تقبل کنن! 

این تلفن همراه منم که رسما کارش به چسبکاری رسیده و منتظرم تا والدین محترم یا سین واسم بخرن!

چند وقتم هست که دنبال یه دوربین هستم که از همینجا به والدین عزیز و سین میگم که با هم هماهنگ کنین که یهو جفتتون با هم تلفن همراه یا دوربین نخرین! 

نمیدونم دوستان میدونند یا نه اما من کلکسیون تسبیح دارم و چند وقت پیش یه تسبیح مامان دیدم اما مامی جان اجازه ندادند که بخرم!(اگه تمایل داشتین خبر بدین آدرس بدم!!!) 

از این کش سرهایی هم که ماهواره تبلیغ میکنه هم خیلی دوست دارم داشته باشم(دوستان توجه کنند!) 

عطرهام هم به نیمه رسیدن همه شون و اگه زمانی خواستین عطر متقبل بشین یه چی تو مایه های هالووین و از اون بهتر مگنولیا باشه لطفا!(میدونم مگنولیا قدیمی و مادربزرگیه اما من عاشقشم!) 

درهر صورت هرچی که آوردین اینم یادتون باشه که من درکنار تمام این مسائل،عاشق آبنبات چوبی و پاستیل و گل نرگسم!!! 

پ.ن1:داشتم دوستام رو میشمردم که امسال کیا بهم کادو قراره بدن،کلی مشعوف شدم از کثرتشون!!(سمیرا و پریا و مریم و سارا و حسنا و دخی خاله و دخی عمو(2تا!)  و مامان  و بابا و دخی دایی و مامان بزرگ و زنمو و تربچه و سین!) 

پ.ن2)دانشگاه هر خوبی که نداشت اینش خوب بود که با 3تا دوست بیشتر 3تا کادو بیشتر خواهی داشت!!!!! 

پ.ن2: به آقای محمدجواد و م صلواتی و خواهرزاده ام(بهنام) و آقای مصطفی کرج و مهندس م.ج مفقود: 

عذر شما به دلایل مختلف برای کادو ندادن موجهه.اما خب محمدجواد جان و آقای مصطفی: ...و خداوند پست را اختراع کرد! 

پ.ن3:اصلا دوست ندارم مامان من رو با تروبچه مقایسه کنه. 

من هاله ام،اون تروبچه! 

از این واضح تر؟! 

پ.ن4:احساس میکنم خیلی دارم کار شاقی انجام میدم که با کیبوردی که فارسی نیست تایپ میکنم! 

پ.ن5:من همیشه اسفند رو دوست داشتم و دارم. 

پ.ن6:آهنگ لیلی و مجنون نامجو دیوانه ام میکند... 

پ.ن7:هیچی!